كد مطلب: 146 - تعداد بازديد: 770 - شنبه 20 دي 1399
درویش علی کولاییان
نام کمتر جاییدر شاهنامه چون مازندران1 تکرار شده است . هفت خوان رستم 2،تماماً به مازندران مربوط است ، مایه تعجب است بعضی بزرگان شاهنامه پژوه در باره موقعیت مازندران و جغرافیای تاریخی آن هنوز همگاهی تردید می کنند3. زمان و تاریخ رویداد های هفت خوان راکه به مازندران مربوط است مسکوت می گذارند و با اسطوره و افسانه خواندن ماجرا از مساله عبور می کنند .
اسطوره به معنای امروزیش در زبان فارسی سابقه ای کوتاه در پشت سر دارد و معنای درست آن از افسانه متمایز است . اسطوره انگاری و یا اسطوره شناساندن بسیاری از روایات شاهنامه گاهی به معنای سردرگمی در متون کهن تاریخی است. اگر هم روایتی را اسطوره می انگاریم نباید فراموش کنیم که از پس اسطوره تاریخی هست که باید آن را دانست .نمونه ایشاخص دراین زمینه همان هفت خوان رستم است .
آشکار است ابوالقاسم فردوسی قصدش از شاهکار جاودانه اش ، تاریخ سرزمین ایران و شرح وقایع مربوط به پیش از آمدن اسلام است . بخش هایی مهم از تاریخ که او نوشتیا بهتر بگوییم او سرود ، مربوطاست به تاریخ ساسانیان بر اساس متون و نوشته هایی که با تاریخ رسمی مطابق و نقل قول هایی است که سانسور حکومت ساسانی انتشار آن را مجاز می شمرد . سانسوردرعصر ساسانیان سببشد تا در شاهنامه،قریب بهپانصد سال تاریخ سلسله پیشین یعنی اشکانیان ؛درکمتر از بیست و چند بیت خلاصه شود4!
در عصر ساسانیان سانسور رواج فوق العاده داشت و امری عادی تلقی می شده است . حذف عمدی نام کیوس برادر ارشد و رقیب سرسخت انوشیروان از تاریخ ساسانیان در شاهنامه، نمونه ای از سانسور رایج در آن دوران است .این نکته پذیرفتنی است که سانسور نمی تواند بر حافظه تاریخی و تاریخ شفاهی مردم به اندازه تاثیر آن بر تاریخ رسمی ، اثر گذار باشد . بعضی روایت های شاهنامه که در بیرون از تاریخ ساسانیان نقل میشود ، مطالبی برآمده از حافظه تاریخی مردمان ایران از وقایع عصر ساسانی است و برگرفته از صندوقچه سینه هاست . منشا بسیاری از آن هاتاریخ شفاهی است. نگاه سرسری و هوایی به زعم ما اینست که زمانرویداد ها راکه بدانان اشاره شد ، لزوماً کهن تر از عصر ساسانیان بدانیمیا با اسطوره نامیدن آن روایات همه را به گذشته های دور تر و دورتر نسبت دهیم . فردوسی بزرگ ما در قرن چهارم هجری ؛ حدود قرن دهم میلادی زندگی می کرد ،او مانند همه مورخان عصر خود با محدودیت منابع روبرو بوده است .
فردوسی از وقایع تاریخی پنج قرن پیش از خود در عصر ساسانیان ،چه اندازه میدانست؟ با امکاناتی که امروز داریم در می یابیم فردوسی از رویداد های ایام سلطنت انوشیروان به دلیل محدودیت منابع ، به اندازه کافی خبرنداشت . همانطور که گفته شد به طور مشخص او از کیوس یا کاووس فرزند قباد5، برادر ارشد انوشیروان و پشتیبان نیرومند جنبش مزدکیان 6، بی خبر است . او در شاهنامه اش، مطلقاً اشاره ای به این شخصیت مهمو قدرتمند نمی کند7. امروز از روی آثار مورخان محلی مازندران و نوشته های مورخ بیزانسیپروکوپیوس 8، نامکیوس برایمان آشنا شده است . او بعد از مرگ پدرش قباد توسط برادرکوچک ترش انوشیروان9 کهاو ولایت عهدی را حق خود می دانست، به اعداممحکوم می شود.
کیوس یا کاوس ، شاهزاده ارشد ساساسانی در زمان حیات خود، در رویداد هایی مهم، سلسله جنبان است و از کارهای او گشودن مازندران یعنی ضمیمه کردن آخرین بخش خودمختار شمال ایران به نظام متمرکز ساسانیان بوده است. شرح این اتفاق تاریخی در شاهنامه نیست و شاهنامهبه ظاهر از آن یاد نمی کند . اما مورخان دیگر همانطور که گفتیم اطلاعات موثقیرا به دست مامی دهند . .
اگر برخلاف متون تاریخی ، شاهنامه از گشودن مازندرانتوسط کیوس ، سخنی نمی گوید لیکن میتوان دید در بخشی دیگر ، جدا از تاریخ ساسانیان ، گشودن مازندران را در قالب هفت خوان10رستم نقل می کند . در ماجرای هفت خوانپادشاهی با نام کاوس کهدر حقیقت به لفظی دیگر این نام در فارسی همان"کیوس " استفرزند قباد ، اولین کشور گشایی اش ، گشودنسرزمین مازندراناست .
در آن سو و از رویمتون تاریخی برون از شاهنامه، کیوس شاهزاده ارشد ساسانیفرزند قباد است در اواخر سلطنت پدرش ، در نیمه اول قرن ششم اوبه ناحیه ای با نام مازندرانکه خراجگزار ایران است حملهمیکند وآن جا را به تصرف خود در می آورد و حاکم بلا منازع آن میشود .می بینیم فقط کمی دقت و دوری گزیدن از نگاه سرسریو نیز دیدن نشانه ها و اسامیافراد ،انطباق این دو روایترا برایمان آسان میکند .
هر دو روایت از کاوس فرزند قباد فاتح مازندران سخن گفته اند . خواهیم دید همچون روایت اول ، در روایت دوم نیز بر اساس شواهد، پهلوانی با نام رستم نقش آفرین بوده است .
نکته ای کهدر شاهنامه توجه همگان را به خود جلب می کندنام رستماست .حضور افسر و یا سرداری با نام رستمکه داستان گشودن مازندران به خاطر او ، معروف به " هفتخوان رستم" می شود. نگاه سرسری ،رستم را همان رستمی می انگارد که در دیگر روایات شاهنامه حضور دارد ، حال آن که این رستم در عصر ساسانیان زندگی می کند وعضوی از ارتش کیوس است و در قرن ششم میلادی همراه با کیوس ، با قلع و قمع دیوان مازندران به شهرتی بزرگ دست پیدا می کند و شهرتش تا بدانجا میرسد که میان پیروان آیین زرتشت در بین النهرین متعلق به ایران آن زمان ، بسیاری از متولدین ذکور، طی سال های نیمه دوم قرن ششم میلادیبه افتخار دلاوری های او درامر گشودن مازندران رستم نام می شوند 11. رستم فرخزاد سردار ایرانی کهبعد ها در بزرگسالی فرماندهی جنگسرنوشت ساز با اعرابرا بر عهده می گیرد واز قضا در همان جنگ کشته می شود ، از متولدین همان سالها ست ..
لقب دیو میان مازندرانیان لقب بزرگان و ملاکان و افراد عالی مقام بوده است 12. چنین نقل می شود که سال ها پس از سرکوب دیوان مازندران به توسط کیوس و سردار او رستم و زمان حمله اعراب مسلمان به ایران ، وقتی که مهاجمین از دجله می گذشتند و وارد شهر می شدند ، ایرانیان با دیدن آن ها فریاد می زدند و می گفتند : دیوان آمدند - دیوان آمدند 13! پیدا است کهسال ها پیش از این و بعد از گشودن مازندران و قلع و قمع دیوان آن سرزمین که در واقع اعیان و بزرگان مازندران بوده اند ، رستم نزد مردم زردشتی ایرانقهرمان ملی می شود و در حافظه تاریخی مردمجایگاهی با اهمیت پیدا می کند .قابل درک است که به دلیل سانسورعصر ساسانیان، نام رستم چون نام کیوس به دلیل آن کهرستم برای او می جنگید از تاریخ رسمی ساسانیان حذف میشود . شاهدیم درشاهنامه و در بخش تاریخساسانیان،هیچ نشانی از نامرستم نیست.
مازندران با نامی دیگر
زمانی طولانی در عصر ساسانیان ؛از ابتدا تا آغاز حکومت خسرو انوشیروان، افزون بر یکصد سال، نامی و نشانی از مازندران و شهر باستانی آن ساری ، در شاهنامه نیست . از آمل ،اردبیل ، گرگان و همچنین از گیلان نامبرده می شود 14 امااز دو نام باستانی ساری و مازندران در این دورهبه نسبت طولانی تاریخ ،هیچ اشاره ای در شاهنامه نیست. این وضعیت این گمان را پیش می آورد که ناحیه ای از شمال ایران شامل مازندران و ساری در آن دوران ، نامی دیگر داشته است .مازندران و درون آن ساری ، همیشه نسبت به جاده ابریشم و شهر دامغان در نزدیک ترین موقعیت بوده اند . اینقسمت از امپراطوری بر اساس شواهد تاریخیدر عصر بهرام گور ایالتی خود مختار بودهو به طور حتم از رویداد های مهم مربوط به حاکمیت ساسانی بر کنار نبود ه است .جاده ابریشم از دامغانو از نزدیکی مازندران می گذشت و این راه ارتباطی در آن دوران اهمیتیبسیار داشت. اگر بپذیریم نامی دیگر آن زمان به جای مازندران بر زبان ها بود این نام چه می توانست باشد؟ ایالتی که خراجگزار ایران آن زمان است و فرمانروای آن مطیع و فرمانبردار شاهنشاه ایران ، چنین ایالتی آن زمان چه نام و چه شهرتی می توانست داشته باشد؟
بر اساس ده ها مقاله و چند کتاب منتشر شدهبه قلم نگارنده 15 نشانی های بسیار از سکونت تاریخی مردمانی هندو در حوزه جنوبی تجن و تا نزدیکی های دامغان به چشم می خورد .تحقیقات میدانی مفصلی توسط نگارندهدر مورد بعضیتیره های مردم محلی و فرهنگ ریشه دار کشت شالی ،همچنیندر مورد اصطلاحات مربوط به جنگل و درختان جنگلی ،فرهنگ دامداری و موسیقی و ادبیات خاص مردممنطقه صورت گرفته است .اصطلاحات بی شمار در زبان مردموجود دارد که به سنسکریت کلاسیک نزدیکند و با اصطلاحات مربوط به آن انطباق دارند .همچنین ریشه یابی نام اماکن و روستاها و نهر ها در حوزه تجنهمه و همه در مجموعاین گمان را تقویت می کند هندوستانی که شاهنامه در رویداد های آن دوره زمانی در عصر ساسانیانمکرر از آن یاد می کند ، هندوستانی کهبارها ایالتی خراجگزار حکومت ایران معرفی می شود و درعصر ساسانیان نقش پررنگیدر رویداد ها دارد، همین مازندرانامروز و یا بخشی مهم از مازندران امروز در گذشته باستانی آن بوده است . نسبت دادن هندی به زبان کهنه مردم مازندران که از مقدمه تاریخ طبرستان تالیف ابن اسفندیار دستگیرمان می شود یک سند مهم تاریخی است .
ابن اسفندیار می گوید " (در خوارزم ) روزی به رسته صحافان مرا گذر افتاد از دکانی کتابی برداشتم درواند رسلت بود که داود یزدی مردی بود از اهل سند علاء بن سعید نام از هندوی به تازی ترجمه فرموده بود در سنه سبع و تسعین و مایه و رسالتی دیگر که ابن المقفع از لغت پهلوی معرب گردانیده جواب نامه جسنفشاه شاهزاده طبرستان از تنسر دانای پارس هربد هرابده اردشیر بابک . – تاریخ طبرستان ابن اسفندیار ج 1 ص. 22- به تصحیح عباس اقبال - به اهتمام محمد رمضانی 1390."
مشاهده میشود ابن اسفندیار در مقدمه کتابش اذعان می کند که از منابع مورد استفاده او در نوشتن تاریخ طبرستان رساله ای بوده است که در قرن دوم هجری از هندیبه زبان عربی ترجمه شد. روشن است آنرساله در اصل به زبان کهنه مردم مازندران بوده است . در این مورد از سوینگارند مقاله ای مفصلتحت عنوان " منشا کلیله و سر درگمی شرق شناسان "اخیراً منتشر شدکه در دسترس علاقه مندان است .
ایالتمازندران در مقاطعی وسعتی محدود داشت و شهر ساری بخشی از آنبود و درون آن جای داشت .، همیشه شاه آن ایالت زیردست شاهنشاه ایران است و بهرام گور شاهنشاه ایران نیز در راستای مطالبه باج و خراجی که درپرداخت آن تاخیر شد و همچنین برایبررسی شکایات واصله علیه شاه هندوستان به آنجا سفر می کند. جالب است که درپایان این ماجرا دختر شاه هندوستان همسر او می شود .شاهنامه نقل می کند ، شاه هندوستان بعد ها برای دیدن دخترش به پایتخت بهرام گور می رود. همه این روایت هادر بخش ساسانیان شاهنامه نقل می شود . علاوه بر فرستادن باج و ساو سالیانه از سوی شاه هندوستانبرای دربار ایران ، شاهنامه چند موضوع دیگر را نیز نقل می کند که شاید مهمترین آن سفر برزویه فرستاده انوشیروان بههند و یا همان هندوستان و آوردن کتاب کلیله و دمنه از آنجا است.
حیرت انگیز است از میان همه رویداد ها مربوط به هندوستان که شاهنامه دردوره ای طولانی از تاریخ ساسانیان از آن سخن می گوید ،فقط سفر برزویه به هند است که برای شاهنامه پژوهان ما یک رویداد تاریخی قلمداد شده است . برای بسیاری از شاهنامه پژوهان ، باقی اتفاقات ، در فاصله زمانی صد سالهکه از حکومت بهرام گورتا پادشاهی خسرو انوشیروان ادامه دارد، همهافسانه و اسطوره است ! شاید این دسته از عالمان ارجمند بهتاریخ کشور هـنـد استناد کنند. این که هند هیچ زمان خراجگزار ایران نبود و هر گز نیز در آن دوران میزبان شاه ایران نبود و وصلتی نیز از آن نوع که گفته شد میان دربار ایران و دربار هند صورت نگرفت همه درست و بجاست . اماصدق آنچه که تاریخ هند گویای آنست قول نادرستشاهنامه پژوهانما را تایید نمی کند .
هندیان امروز عنوان می کنند در هندشبه قاره، سابقه ایاز کتاب کلیله نیافته ایمو سندی همدر این زمینه در دست نیست. نیز نشانه ها از دوستی انوشیروان و از ارتباطیبین او و پادشاه وقت هند در تاریخ شبه قاره هند ثبت نشده است وسرانجام می گویند حال که ایرانیان مدعیند کلیله از هند به ایران رفتهپس ما آن رامی پذیریم ! محتوای این مطلب به اشکال مختلف بارها و بارها از زبان بزرگان و عالمان کشور هندبه نحوی بیان شده است 16.
نکته اینست ، هندوستانی که خراجگزار ایران از قول شاهنامه معرفی می شودایالتی متعلق به ایران و در درون ایران بود و خودمختاریش هم به رسم و سنت حکومت ملوک الطوایفی اشکانی، تا میانه عصر ساسانیان ادامه داشت . مشابهت نام کهن این ایالت در ایران با نام هندوستان ، نامی فارسی برای کشوری در شبه قاره ، سبب اشتباهی فاحش شد17. با مدخلیت شاهنامه پژوهان ما بود که متاسفانه یکی از بزرگترین شاهکارهای فرهنگی در تاریخ جهان یعنی کلیله و دمنه که در اصل متعلق به مازندران و ایران است ، به نادرست و بر اثر اشتباه ، کتابی آمده از شبه قاره هند ، تلقی شود. به اعتقاد نگارنده وقت آن رسیده کهاین اشتباه برگشت داده شود .
مازندنومه -دی ماه 1399
پانوشت :
1- شهرتبسیار مازندران مدیون شاهنامهو روایت او از هفت خوان رستم است . مازندران در اصل ناحیه ای از بیشه نارون استکه فردوسی بزرگ ما از ناحیه جنگلی شمال ایران با این نامیاد می کند . مازندران بخشی از طبرستاننیز محسوب می شده استامابعد ها شهرت مازندران بر نام طبرستان سایه می اندازد و امروز مازندران نامی فراگیرتر است .
2-هفت خوان رستم ظاهراً در بخش کیانیان شاهنامه آمده است . اما با نگاه به جوانب آن ، با ذکر دلائلی که درمتن مقاله آمده ، می توان گفت این همان روایت گشودن مازندران است به توسط کیوس ، برادر بزرگتر و رقیب خسرو انوشیروان که سانسور حکومت ساسانی از نوشته های رسمی ، نام او را محومی کند ولی داستان به دلیل اهمیت آیینی ، در حافظه تاریخی مردم نقش بست و باقی ماند . نگاه کنید به کیکاوس یا کیوس شاهزاده ساسانی » از کتاب " نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان " – درویش علی کولاییان– رشت گیلکان1390
3- شاخص تریننوشتار در این مورد از مرحوم استاد صادق کیا از اساتید زحمتکش و پرکاردانشگاه در اوائل عصر پهلوی دوم است . متاسفانه او به اقتضای زمان و ابتلا به ناسیونالیسم افراطی و به سبب برداشتنادرست کهاز معنا و مفهوم دیو نزد خود داشت ، خلاف حقیقت را بیان می کند وآدرسی خیالی برای مازندران شاهنامه نشان می دهد . رای او مدتی طولانی شناخت ما از مازندران باستانی را به تاخیر انداخت . نگاه کنید بهشاهنامه و مازندران ، صادق کیا- تهران چاپخانه تمدن بزرگانتشارات وزارت فرهنگ 1353 ..همچنین به مقاله " دکتر صادق کیا و جغرافیای مازندران هفتخوان " مندرج در کتاب " کشف مازندران باستان " به قلم نگارنده 1394
4- فردوسی خود در مورد اشکانیان می نویسد: کزیشان جز از نام نشنیده امنه در نامه خسروان دیده ام
نامه خسروان را همان تاریخ رسمی ساسانیان تعبیر می کنند .
5- قباد یکم بیستمین پادشاه ساسانی که گفته می شود دو بار بر تخت سلطنت نشستاول از496 - 488م .و بار دوم 531 - 499م
- 6 پیروان مزدک ، به دنبال جنبشی مذهبی با مفاهیم اجتماعی بوده اند که در دوران حکومت قباد531-488 م . به خیزشی انقلابی تبدیل شد . بعد ها مزدکیان بی شماری توسط خسرو انوشیروان به قتل رسیدند.
- 7 در کتاب مازندران و طبرستان و رویان تالیف ظهیرالدین مرعشی به تصحیح برنهارددارندر مورد کیوس مطالبی آمده است از جمله این که : چون از ایام دولت قباد سه سال مانده بود که منقضی گرددکیوس را به مملکت طبرستان فرستاد و استیصال اولاد جسنفشاه کرد .والعلم عندالله چون کیوس به طبرستان آمد سه سال از سلطنت قباد مانده بود .... از ابتدای ایالت کیوس تا هجرت پیامبر مرسل علیه الصلوه رب العلمین نود و دو سال باشد . جایی دیگر مرعشی از قول مورخ پیش از خود مولانا اولیاالله آملی نقل می کند که کیوس مرد شجاع و با هیبت بود ... .
8-پروکوپیوس قیصریه ای ، حدود پانصد میلادی زاده شد و در حدود 554 میلادی درگذشت . او را آخرین تاریخ نگار بزرگ تاریخ باستان می دانند . او دو کتاب در مورد جنگ های ایران و روم نوشت . اطلاعاتی که او از اسرای ایرانی نقل می کندقسمت هایی تاریک از دوران خسرو انوشیروان را برایمان روشن می کند .
-9خسرو یکم معروف به خسرو انوشیروان فرزند قباد (سومین فرزند قباد ) 579- 501 م .او شاید بزرگترین و معروف ترین شاهنشاه عصر ساسانیان است. روایتی که از او در مقدمه کتاب کلیلهدر همه جهان می شود سبب شهرتبیشتر این پادشاهدر جهانشده است .اوحکومتش را در تیسفون آغاز کرد
-10
هفت خوان به معنای گذشتن از هفت مانع دشوار است .خوان را سنسکریت khan (فونتیک هاروارد کیوتو ) باید دانست که به معنای گذشتن از میان وپدید آوردن سوراخ ، چون تیر که مانعی را سوراخ و از آن عبور می کند . هفت خوان تعبیری قصه پردازانه از رویدادهای واقعی و شرح دلاوری های رستمنامی در عصر ساسانیانستکه در بایگانی ذهن مردم جای گرفت امانویسندگان تاریخ رسمی عصرساسانیان به دلیل یاری رساندنش به کیوس که دشمنی سخت با خسرو انوشیروان داشته است ،از بردن نام اویعنی رستم ،خودداری می کنند .
- 11 عمومیت داستان رستم در قرن هفتم میلادی و صدر اسلام میان اهالی بین النهرین چنان بوده که چند تن از ساکنان آن دیار در اوائل همین قرن رستم نام داشته اند که از آن جمله رستم فرخزاد است و این نام می بایست در اواخر عهد ساسانی شهرتی داشته باشد تا پدر و مادری در اواخر قرن ششم میلادی پسر خود را بدین نام بنامند ....» لغت نامه دهخدا مدخل رستم
- 12
واژه سنسکریت devaدِوَبه معنای مقدس و ارجمند و هم معادل القابی مثل ارباب و عالیجناب و نام ایندرا خدای آسمان ودهنده باران است . اصطلاحی که برای مردم مازندران به لحاظ آیینی مقبول و لقب بزرگان شان بوده است .بر عکس در میان زردشتیان ایران و حکومتگران ساسانی معنای واژه « دیو » پلید و اهریمن و اهریمنی بوده است .
- 13 تاریخ سیاسی اسلام (2) – تاریخ خلفا - از رحلت پیامبر تا زوال امویان - رسول جعفریان -انتشارات دلیل ما - چاپ دوم 1382
14 - همی تاخت لشگر چو از کوه سیلبه آمل گذشت از ره اردبیل
زامل بیامد به گرگان کشیدهمی درد و رنج بزرگان کشید
شاهنامه – بهرام گور
15 - درویش علی کولاییان – ساری و آغاز تمدن برنج در مازندران و گیلان – انتشارات شلفین 1385
- درویش علی کولاییان - مازندرانی و سنسکریت کلاسیک روایت واژه ها نشر چشمه 1387
- درویش علی کولاییان – نگاهی نو به تاریخ مازندران باستان مجموعه مقالات نشر گیلکان 1390
- درویش علی کولاییان - کشف مازندران باستان – مجموعه مقالات – نشر گلچینی 1394
- درویش علی کولاییان- مازندرانی و سنسکریت کلاسیک روایت واژه ها چاپ دوم ( ویرایش جدید با افزوده ها نشر گیلکان 1396 )
16- «کلیله که از دست رفته بود با بهره گیری از زبان فارسی زنده شد » نقل قولی از « دی پی سریواستاوا » سفیر کبیر هند در ایران - خبرگزاری مهر سه شنبه 13 تیر 91شناسه خبر 1641652
17- نام عربستان مثل کردستان و بلوچستان و لرستان و .. ، برای ناحیه ای از جنوب ایران در گذشته مثلاً زمان قاجار مصطلح بود و این نام برایمان امروز بدل به خوزستان شده است ونام قبلی از خاطره ها محو می شود . چنین سرگذشتی برای مازندران ما و نام قبلیش هندوستان ، اما به دلائلی دیگر پیش آمده است .