جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران سلطه غرب بر خاورمیانه را به چالش گرفت . ایران آن زمان از شرایط نوین در جهان و از قواعدی که غرب برای اداره جهان وضع نمود، سود جست و جهان را متوجه حق طلبی های خود نمود .
شصت سال از آن ماجرا گذشت و تجربه ای گران ، اندوخته ملت ما شده است .
اکنون اقدامی دیگر پیش روی ما است . این بار ملت ایران تجربه ای تلخ را دست مایه می کند تا بار دیگر در خاورمیانه ، سرمشقی تازه باشد . این بار نیز نفت ، سبب ساز تصمیمی بزرگ می شود .
تجربه تلخ چه بود ؟
اواسط دهه هفتاد میلادی با افزایش تولید نفت و گران شدن روز افزون قیمت ، هیج کس گمان آن نداشت که ملت ایران مرحله ای خطرناک را تجربه می کند ،تجربه ای که منجر به بزرگترین اتفاق تاریخ خاورمیانه ، یعنی انقلاب پنجاه و هفت ایران شد .
شاه ، سر مست از درآمد های سرشار نفت بود و هر گز کسی به او نگفت قدرتی که نگهدارنده حکومت است قدرت مالی برآمده از سوی مردم است و نه قدرت فراهم آمده از فروش نفت. او و اطرافیان غافل او و اقتصاد دانان آن وقت ایران اگر هم پند و نصیحتی برایش داشتند این بود که بی حساب خرج نکن و برنامه ریزی داشته باش !! همین . این را نمی دانستند که پول کلان نفت دولتی، برآمده از ثروت و کارملت نیست وقدرت مالی فراهم آمده از سوی ملت ( مالیات ) را هر روز کوچک و کوچک ترجلوه می دهد و قدرت مالی بسیار کلان نفت ، اعتماد به نفس کاذب به دولت داده ، قطار نظم اجتماعی کشور را نا خواسته از خط خارج می کند . پند بی جای ناصحان چه بود ؟ هرچه بود تحقق آن امکان نداشت . آن ها به غیر ممکن نظر داشتند و هر گز به این فهم نرسیدند تا دریابند با درآمد حاصله از فروش نفت خام که چندین برابر مالیات مردم است ، چه شاه و چه هر کس دیگر نمایشی غیر از این ، نمی توانست داشته باشد . اینگونه بود که گناه غفلت عالمان اقتصاد ، کوله بار تقصیرات شاه را هر روز سنگین و سنگین تر کرد و همان شد که همه شاهد آن بوده ایم . اقتصاد دانان مخالف شاه ، بهترین حرف از زبان عاقل ترینشان این بود که بهتر است نفت را نفروشیم .گویی که راه حلی دیگر برایشان قابل تصور نبود .
چرا این گونه بود ؟
هیج کس آن زمان گمان نمی کرد که ملت و حکومت ایران ، قدم به مرحله ای خطرناک گذاشته است ، به مرحله ای که در آن یکی از اساسی ترین اصول زندگی اجتماعی ، بین ملت و حکومت، پایمال می شده است . همه می دانند دانش اقتصاد و علوم اجتماعی همیشه بر اصولی ساده استوار بوده و هست . ولی غفلت از اساسی ترین آن اصول در ایران اتفاق افتاد . اصل پیوستگی مالی حکومت به مردم قربانی غفلتی بزرگ شد .درامد بسیار کلان نفت که جیب دولت را پُر می کرد حاصل کار مردم در ابعاد ملی و بخشی از مکنت مردم هم نبود . نجومی شدن ارقام درآمد حاصل از نفت پیش آمدی تازه بود .
این اتفاق با همه ابعادش برای هوشمند ترین جامعه شناسان و عالمان اقتصاد آن زمان قابل ارزیابی نبود و هنوز هم بیان جامع و واضح برای آن ، از زبان و قلم کمتر کسی شنیده و یا خوانده می شود . نبود سابقه برای این مشکل که آن زمان منحصر به فرد بود ، کار را مشکل تر کرد .بلی این مشکل در جایی دیگر اتفاق نیفتاده بود تا ما را به داشتن نگاهی تازه به فرضیات در علوم اجتماعی و اقتصادی ، وادار نماید . تجربه ای از این دست رخ نداده بود نه در اروپا و نه در آمریکا تا تحلیلگرانشان بتوانند از پیش برای اقتصاددانان آن زمان ما - با آن عادتی که داشته اند - راه حلی از پیش آماده را به ارث بگذارند .
نتیجه چه شد ؟
باقی ماندن بر فکری باطل ، این که با دلار های روز افزون نفت می توان کشور را ساخت و جامعه را متعادل نگهداشت ، کار به یک انفجار بزرگ اجتماعی کشید،همان که ما از آن با نام انقلاب بهمن 57 یاد می کنیم.
آن چه که روی داد عواقب عدول از یک اصل بنیادی در زندگی اجتماعی بود ، اصل پیوستگی مالی دولت به مردم که ما آن را فراموش کرده ، شاه نیز واژگونه اش را به کار می بست .در این میان آنچه که ما قادر به دیدنش بودیم ،خرابی ناشی از بحران، بحرانی سنگین ، که ناشی از عدول از اصلی بنیادین بود .اصلی بنیادین ، چیزی که ما قادر به دیدنش نبودیم .
در آن زمان ،آن چه که از ما بر می آمد فریاد بود. ولی افسوس که توفیق ما قبل از همه چیز و همه کار ، نیاز به نگاهی تیز بینانه داشت. نگاهی تیز بینانه از سوی عالمان و دانشمندان درعلوم اجتماعی ما که متاسفانه وجود نداشت
.
حالا کجا هستیم ؟
از رخداد بزرگ سال 57 امروز سی و پنج سال گذشته است . همه ظرفیت های فرهنگی و همه امکانات ملت صرف شد تا راه تازه ای را در تاریخ دنبال کنیم .اما عجز از شناخت عاملی نا شناخته که محور یک بحران فراگیر شده است همچنان ادامه دارد . مشکلات سهمگین کماکان قدعلم می کند تا جامعه به دوگروه بزرگ رضایتمند و ناراضی تقسیم شود . نه رضایتمندان مشکل را می بینند و نه ناراضیان ریشه مشکلات را درک می کنند .امکانات حیاتی معطل مانَــده و کار به آنجا کشیده است ، که دولت هایی در غرب فرصتی دوباره پیدا کنند و دوری دیگر از سلطه را از سر بگیرند .برای ما ، فرصت هنوز هم باقی است ولی جایی برای غفلت باقی نمانده است .
چاره کار چیست ؟
اصول را رعایت کنیم و مهمترین آن را ، که مغفول مانده است رعایت کنیم .بیاییم مردم را ولی نعمت دولت بشناسیم و نه یارانه بگیر دولت . معنای حرفمان این است که نفت و مالکیت آن و درامد متعلق به آن را به مردم بسپاریم نه فقط به این دلیل که مردم صاحب و مالک آن هستند بلکه برای این که بتوانیم اصل پیوستگی و وابستگی مالی دولت را به مردم ، دوباره احیا کنیم . همین مردمند که همیشه متناسب با شایستگی دولت ها ، مالیه حاکمان را تامین می کنند . بایستی که مدیران اصلی نفت ، منتخبان مستقیم مردم باشند . نمایندگانی باشند جدا از نمایندگان در قوه مقننه . بیاییم فلسفه تفکیک قوا را بهتر درک کنیم و سازمانی مستقل و تازه ای را پایه گذاری کنیم که البته از قوانین قوه مقننه پیروی می کند و تحت نظارت قوه مجریه و قوه قضاییه عمل می نماید . اگر این راه ، راه تقلید نیست، دلیلی هم بر نادرست بودن آن نیست . این راهی است که اقتصاد و سیاست ما را از عجیب الخلقه بودن به در می آورد و منافع مردم را بهترحفظ می کند . این راه بستری مناسب برای تعالی فراهم ، راه تازه ای را برای خاورمیانه نفت و مردم آن معرفی می کند . کمال جویان و کمال طلبان باید این را خوب بدانند ، راه حل همیشه بی عیب نیست . راه حل ها در مقایسه با یکدیگر انتخاب می شوند . حفظ حیات اجتماعی و حفظ تمامیت وطن ، مطالبه اصلی ما است .
پایان- خرداد 91
ساری